runiyaruniya، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

جوجوی ناز ما دو تا

روز قشنگ اومدنت

1390/3/26 13:55
نویسنده : ziba
939 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز قشنگم اینو بابایی داره برات می نویسه که چه جوری چشمای قشنگتو رو این دنیا باز کردی تا زندگی مامان و بابا زیباتر و قشنگ تر بشه...

عسلکم  سه شنبه  2 شهریور ساعت 5 صبح مامانت منو از خواب بیدار کرد و گفت حالم خوب نیست منم بهش خندیدم گفتم هنوز یه ماه تا اومدن جوجومون مونده . ولی بعدش دیدم که حال زیبا جونم واقعا خوب نیست. منم سریع زنگ زدم به حاج ماما(مامان زیبا).....

ساعت 10 صبح رفتیم بیمارستان ولی چون حال زیبا جونم خوب نبود و جوجو هم داشت یه ماه زودتر می اومد، بخاطر وخامت اوضاع نفس زندگیمو(زیبا) ارومیه اعزام کردند...

حدود ساعت ٣ ظهر عشق منو تو بیمارستان بستری کردن. از وقتی بیمارستان بود اشک چشماش  جاری بود. می گفت می ترسم.بعدش که بردنش بخش ندیدمش تا چهارشنبه  ساعت ٥ صبح.

اره بابایی اخه جوجویه ما صبح چهارشنبه یه ربع به ساعت ٣ صبح، تو بیمارستان مطهری ارومیه به دنیا اومد.

خدای مهربون یه نی نی ناز با ٣ کیلو وزن، یه ربع به ساعت ٣  روز چهارشنبه ٣ شهریور ،به منو مامان جونت هدیه داد.

خلاصه صبح ساعت 5 با حاج مامان و خاله اشرف(خاله زیبا) اومدم بیمارستان.اول تو رو بهم دادن بعدشم زیبا جونمو رو ویلچر اوردن بیرون....

اینم اولین عکس از نی نی مون تو اولین ساعات زندگیش که حتی هنوز لباس تنش نکردیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

پسندها (1)

نظرات (0)