runiyaruniya، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

جوجوی ناز ما دو تا

روز قشنگ اومدنت

عزیز قشنگم اینو بابایی داره برات می نویسه که چه جوری چشمای قشنگتو رو این دنیا باز کردی تا زندگی مامان و بابا زیباتر و قشنگ تر بشه... عسلکم  سه شنبه  2 شهریور ساعت 5 صبح مامانت منو از خواب بیدار کرد و گفت حالم خوب نیست منم بهش خندیدم گفتم هنوز یه ماه تا اومدن جوجومون مونده . ولی بعدش دیدم که حال زیبا جونم واقعا خوب نیست. منم سریع زنگ زدم به حاج ماما(مامان زیبا)..... ساعت 10 صبح رفتیم بیمارستان ولی چون حال زیبا جونم خوب نبود و جوجو هم داشت یه ماه زودتر می اومد، بخاطر وخامت اوضاع نفس زندگیمو(زیبا) ارومیه اعزام کردند... حدود ساعت ٣ ظهر عشق منو تو بیمارستان بستری کردن. از وقتی بیمارستان بود اشک چشماش  جاری بود. ...
26 خرداد 1390
1